
بخداعاشقی زورکی نیست....باورنداری داستان واقعی من بخون
ـ((بنام خالق دوستی))ـ
من میخوام داستان خودودوست دخترم×الناز× رابرای شما تعریف کنم که تجربه ای بشه برای شما عزیزان..........بقرآن واقعیته
۵ نظر
۱۸ آبان ۹۲ ، ۱۹:۱۴
نه از سرم می افتی
نه از چشمم
کجای دلم نشسته ای
که جایت این قدر امن است ؟
::
::
” تو “
دو حرف بیشتر نیست ، کلمه ی کوتاهی که برای گفتنش . . .
جانم به لب رسید و ناتمام ماند . . .
::