اشعار کوتاه عاشقانه سیگاری
قهوه ای چشمانت…قهوه ای تلخ نیاز افتاد
و سیگاری که دودش کنم
بر روی تمام فاکینگ هایی
که تو را دود کردند
از جهانم…
آه تصویر دوست داشتنی ِ من
در میان دودهای آبی
و پس مانده ی قهوه ام پیدا شده ای انگار
تا نرفته ای
مرا ببوس و از عشق حرف بزن…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خودکشی یعنی من لای جرز دیوار
موش های بی گوش، گوش های بیکار
خودکشی یعنی تو،که مرا پُک زده ای
سوختن از مقعد،ناله های سیگار
خودکشی یعنی ما،مای ماندن در گِل
پا به ره نسپرده،التزام تیمار
خودکشی یعنی عشق،که به من نزدیک است
عاشقی یعنی خواب،با دو چشم بیدار ..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کجا؟! همین جاست…
آغوش من!
که روزی هزار بار میخوانمت که بیا
و تو
در هر هزار بار
با شیطنتی تمام
صدا نازک می کنی و
باز هم می پرسی کجا؟
گآهے ، هر از گآهے
فآنوωـ یآدت رآ بـے چرآغ و چلچله روشن کنـґ
خیآلت رآحت من ھمآن منـґ
هنوز هـґ در این شبهآے بے خوآب و بے خآطرہ
میآن این کـوچه هآے تآریک پرωـه میزنـґ
امآ بـه هیچ ωـتآره ے دیگرے ωـلآ ґ نخوآهـґ کرد ، خیآلت رآحت …
به اندازه گل های شمعدانی مادرم
به اندازه ی آن تاپ قدیمی…
به اندازه بوی چادر نماز مادر بزرگم
دوستت دارم بیشتر از آنچه فکرش را بکنی